
. . رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو ؟ آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو ؟ چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو ؟ چون میروم به بستر خود می کشد خروش هر ذرهی تنم به نیازی که یار کو ؟ آرید خنجری که مرا سینه خسته شد از بس که دل تپید که راه فرار کو ؟ آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد ؟ وان بوسه های گرم فزون از شمار کو ؟ آن سینه ای که جای سرم بود از چه نیست ؟ آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو ؟ رو کرد نو بهار و به هر جا گلی شکفت در من دلی که بشکفد از نوبهار کو ؟ گفتی که اختیار کنم ترک یاد او خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو ؟ ..
|